مصاحبه گزارشگر وب سایت کتابخوانی “گودریدز” با اورهان پاموک- بخش دوم

0

در مطلب قبلی قسمت ابتدایی مصاحبه ی تلفنی اورهان پاموک نویسنده ی ترک را با گزارشگر سایت گودریدز از نظر گذراندیم.

اورهان پاموک با نوشتن رمان زنی با موهای قرمز در میان خوانندگان ایرانی از محبوبیت زیادی برخوردار گشت.

برای دانلود کتاب زنی با موهای قرمز می توانید به fidibo مراجعه کرده و این رمان را با تخفیف ویژه دریافت نمایید.

مصاحبه اورهان پاموک

مصاحبه اورهان پاموک

ادامه ی مصاحبه اورهان پاموک

خب، خواننده های خاطره های شما می دانند قبل از اینکه نویسنده شوید، نقاش بودید.

بله، درست است. همان طور که در داستان «استانبول: شهر و خاطره ها» نوشته ام وقتی جوان بودم می خواستم نقاش شوم. اما در مورد این کتاب، «چیپ کید»، یکی از بزرگ ترین طراح  های جلد امریکایی، به من گفت: «اورهان، می شود هنرت را ببینم؟» بعد او عکسی گرفت و آن را بزرگ تر کرد و سوال پرسید. او از طریق ایمیل به من دستور کار را می گفت: «این کار را بکن! آن کار را بکن!» بنابراین من هم آن چیزی که روی جلد کتاب آمده را به او دادم. کار کردن با او لذت بخش بود. در نتیجه، بله، هنر روی جلد کار من است، اما طراحی آنکه خیلی مهم تر است کار چیپ است.

یکی از اعضای وبسایت کتابخوانی گودریدز سوالی با این مضمون از شما پرسیده است: سودازدگی استانبول را تلخ و زننده به تصویر می کشید. تا به حال به شهرهای کشورهای دیگر رفته اید و با وجود تفاوت های جغرافیایی و فرهنگی چنین حسی را در آنجا تجربه  کرده اید؟

خب، خیلی ها به من هشدار دادند که شهرهای پرتغال مانند لیسبون ویژگی  مشابهی که به آن سودازدگی می گویند، دارند و جاهای دیگری هم هست که مردم این مکان ها را به غم مربوط می دانند. اما وقتی به این شهرها می روم، جهانگردی خوشحال هستم. اصلا احساس غم و اندوه ندارم. از نظر من این احساسی است که مردم اهل آن شهر می توانند حس اش کنند و ابراز آن به وسیله نویسنده صورت می گیرد. اگر در استانبول زندگی کنید، این حس را درک می کنید! هر چند نسل جوان خواننده های ترک به من می گویند که استانبول این روزها شهری رنگی تر و خوشحال تر است! از سال 1972 و طی 40 سال اخیر، این شهر غنی تر شده است، شاید استانبول کمی از سودازدگی اش را از دست داده است.

در میان شخصیت های زیاد «شوری در سر»، خلق کدام شخصیت سخت تر بود؟

مولود همان شخصیت اصلی داستان. چون او سرزندگی و نیروی رمان است. تعصبی در طول تاریخ داستان است که کشف، توسعه و نمایش انسانیت تمام و کمال شخصیت های طبقه فرودست را سخت می کند. روشنفکرهای طبقه متوسط با این شخصیت ها اغراق شده یا همانند انسان های حاشیه  نشین رفتار می کنند و روشنفکرها همیشه نگران این طبقه از افراد جامعه هستند؛ ما هرگز درون شخصیت های فرودست را نمی بینیم بنابراین نبود شخصیت طبقه متوسط در داستانم نخستین محدودیتم شد؛ یا اگر هم باشد، ابتدا آنها را در شخصیت طبقه فرودست آورده ام. در این جور کارها باید خیلی مبتکر، شوخ و باهوش باشی. شخصیت ها باید با یکدیگر مبارزه کنند، انسانیت شان را به نمایش بگذارند، زبان شان را نشان دهند. نمی خواهم مثل امیل زولا رمان بنویسم، در رمان های او طبقه های فرودست جامعه منفعل  هستند و تخیل ندارند. می خواستم دنیایی از انسانیت این طبقه بسازم!

یکی دیگر از اعضای گودریدز پرسیده است: از زاویه دید غربی ها، یکی از جالب ترین نکته ها در کتاب های شما طریقه تصویر کردن فرهنگ «شرقی» استانبول است؛ نکته ای که مخاطبان کشورتان آن را پیش پا افتاده می بینند. با افزایش شهرت جهانی شما، مخصوصا بعد از گرفتن جایزه نوبل، نسبت به خواننده های بین المللی تان آگاهانه تر می نویسید؟ این شهرت روی انتخاب های شما در کتاب های اخیرتان تاثیرگذار بوده است؟

تمامی جزییات داستان مولود، جزییات ریز درباره فروش ماست. دوره گردهای خیابانی، چگونه اداره کردن رستوران، چگونگی سرویس دادن به مشتری در رستوران ها، پختن جوجه و برنج، همه اینها چیزهایی است که خواننده های ترک هم از آن اطلاعی ندارند! بگذارید داستانی بامزه برای تان تعریف کنم. وقتی رمان «اسم من سرخ» را منتشر کردم، در اروپا مصاحبه ای کردم و درست یادم است که روزنامه نگاری گفت: «وای، کتاب شما فرهنگنامه ای از آثار هنری و فرهنگی اسلام است. رمان لذت بخشی است اما متاسفانه برخی از ما اروپایی ها از آنجایی که داستان های قدیمی اسلام را نمی دانیم، احساس می کنیم بسیاری از نکات داستان شما را از دست می دهیم.» و من در جواب گفتم: «نگران نباشید، خواننده های ترک هم این داستان ها را نمی دانند!» همین شرایط کم وبیش با شرایط مولود هم برابری می کند چون خواننده های ترک به من می گویند: “خدایا! بعد از خواندن این رمان خیلی چیزها یاد گرفتیم!”

اشتراک:

نظرات بسته اند