کتاب مردی به نام اوه نوشته ی فردریک بکمن وبلاگ نویس سوئدی، رمانی ست موفق که تا کنون به 30 زبان دنیا ترجمه شده است.
رمان مردی به نام اوه اکنون در سوئد در صدر کتاب های پرفروش قرار گرفته و درباره ی آن شاید بس باشد که به نقل همین جمله از روزنامه ی اشپیگل بسنده کنیم که نوشته: “کسی که از این رمان خوشش نیاید، بهتر است اصلا هیچ کتابی نخواند”!

مردی به نام اوه
این کتاب نثری بسیار روان و ثلیث داشته و برای خواندن و درک آن به هیچ زحمتی نخواهید افتاد.
در این داستان به زندگی مردی به نام اوه وارد می شویم که در پنجاه و نه سالگی همسرش را از دست داده و بیکار نیز شده است. اوه از زندگی آدم ها و دنیا فاصله گرفته و کنج عزلت را برگزیده و رفته رفته بیشتر و بیشتر گوشه گیر و منزوی می شود.
اوه از دنیا و از همه عصبانی ست، تا این که در همسایگی ش خانواده ای ایرانی- سوئدی آمده و آشناییش با پروانه زن ایرانی همسایه تحولاتی در زندگی و افکارش به وجود آورده و او را وارد ماجراهای تازه ای می کند که باعث می شود از پیله ای که به دور خودش تنیده بیرون آید.
بریده ای از کتاب مردی به نام اوه
“مرد فربه پشت پلکسی گلاس موهایش را رو به عقب شانه زده و دستهایش از بالا تا پایین خالکوبی دارد. اُوه با خود فکر میکند همین که مویشان را جوری درست میکنند که انگار یک بسته مارگارین رویش خالی کردهاند بس نیست، باید بدنشان را هم از ریخت بیندازند؟ تازه، خالکوبیهایش هیچ درونمایهای هم ندارند، فقط یک مشت نقشونگارند و آیا یک انسان بالغ و سالم به میل خودش با خودش چنین کاری میکند؟ با بازوهایی توی شهر دوره میافتد که شبیه آستر کت هستند؟
اُوه توضیح میدهد: “دستگاهتون کار نمیکنه.”
مرد پشت پلکسی گلاس میگوید: “نمیکنه؟”
“چی نمیکنه؟”
“خب… دستگاه… کار نمیکنه.”
“اینو که خودم گفتم”!
مرد پشت پلکسی گلاس با تردید نگاه میکند.
میپرسد: “کارتتون خراب نشده؟ نوار مغناطیسیاش کثیف نیست؟”
اُوه قیافهای به خود میگیرد که انگار مرد پشت پلکسی گلاس تواناییهای جنسیاش را زیر سؤال برده. مرد پشت پلکسی گلاس ساکت میشود.
اُوه اشارهکنان به مرد میگوید: “محض اطلاع بگم که نوار مغناطیسی کارتم هیچم کثیف نیست.”
مرد پشت پلکسی گلاس با سر تأیید میکند. سپس فکر دیگری به ذهنش میرسد و سرش را با تأسف تکان میدهد. سعی میکند به اُوه توضیح دهد که دستگاه “قبلاً سالم بوده.” از نظر اُوه، این کار بیربط است، چون دستگاه در آن لحظه آشکارا خراب است. مرد پشت پلکسی گلاس از اُوه میپرسد پول نقد همراهش است. اُوه پاسخ میدهد که این موضوع هیچ ربطی به مرد پشت پلکسی گلاس ندارد. سکوت سنگینی حکمفرما میشود.”
برای دانلود کتاب مردی به نام اوه، به آدرس زیر مراجعه نمایید: