در قسمت قبلی تا جایی پیش رفتیم که شازده کوچولو از سیاره ی ششم عبور کرده و به زمین رسید.
برای دانلود کتاب شازده کوچولو، اینجا کلیک کنید.
اما ادامه ی داستان؛
بالاخره شازده کوچولو در صحرای آفریقا پا به زمین می گذارد. او اول با یک مار ملاقات می کند و سپس با گلی روبرو می شود. گل که در آن صحرای دورافتاده تنها چند نفر را دیده، به شازده کوچولو می گوید روی زمین حداکثر شش یا هفت نفر زندگی می کنند.

کتاب شازده کوچولو
پس از این شازده کوچولو به باغی پر از گل می رسد و از این که گل اش به دروغ به او گفته بوده که در سراسر جهان فقط یک گل وجود دارد، سخت اندوهگین می شود.
بعد شازده کوچولو با روباهی آشنا می شود و درخواست بازی کردنشان با هم از سوی روباه رد می شود. روباه به او می گوید برای این که بتوانی با من دوست شده و با هم بازی کنیم، اول باید مرا اهلی کنی. شازده کوچولو اینجا می پرسد اهلی کردن یعنی چه؟ روباه می گوید اهلی مردن یعنی ایجاد پیوند و ارتباط کردن. روباه به او می گوید که هر کس که دیگری را اهلی کند ، نسبت به او مسئولیت هایی پیدا می کند . روباه می گوید که تا زمانی که من را اهلی نکرده ای ، هیچ فرقی با روباه های دیگر ندارم و زمانی که اهلی شدم با بقیه متفاوت خواهم بود ؛ چون فقط منم که انتظار تو را می کشم .

کتاب شازده کوچولو
شازده کوچولو روباه را اهلی می کند و این جدایی را سخت می کند، هنگام جدایی اشک هر دو در می آید. شازده کوچولو که به فکر گل اش افتاده و ارزش او را درک کرده است، نزد مار رفته و از او می خواهد که به سیاره اش باز گرداندش.
خلبان صدای شازده را شنید که داشت به مار می گفت :« درد نداره ؟» مار گفت نه و وقتی خلبان به آن ها نزدیک شد ، دیگر شازده کوچولو آن جا نبود .