تس شاهکار توماس هاردی

0

اگر به دانلود رمان های عاشقانه علاقه مند باشید، رمان لطیف و عاشقانه ی تس یک کتاب فوق العاده می باشد. برای معرفی کتاب تس به شخصیت اصلی داستان یعنی دختر جوان و ساده ی دهاتی که هیچ چیز از واقعیات زندگی نمی داند می پردازیم. پدر دائم الخمر و در عین حال ساده و احساساتی و مادری بی سواد و خرافاتی مایه ی سرشت او را آماده کرده اند. اما او تبدیل به انسانی آزاده شده که از مناعت طبع زیادی برخوردار است.
در حادثه ای باعث کشته شدن تنها اسب خانواده شده و از این رو خود را مسبب بدبختی بیشتر برادر و خواهرهایش می دانست. تس بر اثر اصرار و تشویق های مادر و پدرش راضی شد تا به دنبال قوم و خویش های ثروتمندشان در تانتریج رفته و در آن جا به کار مشغول شود.
رفتن تس به تانتریج به کلی سرنوشت او را دگرگون ساخته و این موجود نگونبخت را دچار رنج و زحمت بسیاری کرد. در تانتریج تس با دوربرویل آشنا شد. مرد جوان و عیاشی که لکه ی ننگی بر سرشت او نهاد.

دانلود رمان عاشقانه / تس

دانلود رمان عاشقانه / تس

تس از تانتریج با بچه ای در شکم بازگشت و او را به تنهایی در درد و رنج به دنیا آورد. نوزاد چند ماه بیشتر زنده نمانده و به دلیل ضعف جان سپرد.
تس که دیگر زندگی در آن روستا را قابل تحمل نمی یافت برای کار از آن جا رهسپار دیارهای دیگر شد. تس به یک مزرعه رسیده و آن جا به عنوان شیردوش مشغول به کار شد.
در این مزرعه عشق به سراغ دختر جوان آمد. پسر یک خانواده ی نجیب و روحانی نیز برای یادگیری مراحل مزرعه داری در این مزرعه به سر می برد.
هر روز، هر ساعت، هر یک با گوشه ای از خلق و خوی دیگری آشنا می شد. تس می کوشید زندگی خالی از عواطف و احساساتی را بگذراند، اما به هیچ رو خود از نیروی حیات درونش آگاهی نداشت.

دانلود رمان عاشقانه / تس

دانلود رمان عاشقانه / تس

نخست آنجل کلیر را به دیده موجودی هوشمند و نه یک مرد می نگریست. خود را با او می سنجید، هر بار که می دید او چه اندوخته بزرگی از دانش دارد و خود چه ناچیز، او را در قله کوهی و خود را در دامنه ی آن می پنداشت. افسرده و دلسرد می شد و هر کوششی را بی فایده می دید.
آنجل کلیر به تس اظهار عشق کرده و به او پیشنهاد ازدواج داد. آرزوی تس این بود که به پیشنهاد او جواب مثبت بدهد، اما رازی که از گذشته با خود حمل می کرد اجازه ی این کار را به او نمی داد.
آنجل کلیر بارها و بارها از وی خواستگاری کرد و تس هر بار به بهانه ای او را رد کرده و از دادن جواب طفره رفت. در نهایت تس درخواست ازدواج او را پذیرفت. تس خواست قبل از انجام مراسم ازدواج واقعیت را به او بگوید، اما آنجل حاضر به شنیدن نشده و به او گفت که نمی تواند موضوع چندان مهمی باشد.
مراسم عروسی انجام شده و زن و شوهر جوان و دلداده به خانه ای که برایشان تدارک دیده شده بود رفتند. بالاخره زمان موعود فرا رسید…
… آتشی که با پرتوی راست بر خاکستر زیر میله های بخاری می تابید، به سان بیابانی بی آب و علف در زیر پرتوی بیرحمانه ی خورشید می درخشید. بازی خیال این روشنایی عنبر فام را که بر روی صورت و دست های آنان می تابید، و طره ای از گیسوان بر پیشانی ریخته اش را روشن و پوست زیر آن را سرخ می کرد. می توانستی این منظره را به واپسین روز تشبیه کند. سایه بزرگی از تس به روی دیوار و سقف افتاد. به جلو خم شد و یکایک نگین های روی گردنش مانند چشمان وزغ چشمکی زشت و منحوس زدند. پیشانیش را به سر کلیر تکیه داد و با چشمانی فروافتاده، با صدایی آهسته داستان آشناییش را با الک دوربرویل و پیامدهای آن را بازگو کرد.
حتما خیال می کنید که آنجل کلیر تس را بخشیده و زندگی شیرینی را پیش می گیرند. اما داستان طور دیگری پیش رفته و آنجل گناه ناخواسته ی تس را نابخشودنی می بیند.
از این پس تاثر ما از داستان عمیقا برانگیخته می شود و در مسیر رنج تس لحظه به لحظه با او پیش می رویم.

اشتراک:

نظرات بسته اند