رمان “این خانه پلاک ندارد” اثر مشترک فرزانه کرم پور و لادن نیکنام، کتابی ست خواندنی با موضوع عشقی، اجتماعی و جنایی.
فرزانه کرم پور و لادن نیکنام پیش از این رمان «علائم حیاتی یک زن» را در سال 1389 با یکدیگر و بطور مشترک نوشتند و حالا این دومین رمان مشترک است که نوشتهاند. «مورچه در ماه» و «حفرهای در آینهای» داستانهایی است که از لادن نیکنام منتشر شده و «حوا در خیابان»، «نقطه گریز» و … دیگر آثار فرزانه کرم پور هستند.
به گفته کرم پور، دو نفره نوشته شدن رمان «این خانه پلاک ندارد» به معنای آن نیست که هر بخشش توسط یک نفر نوشته است. بلکه در حقیقت از سه راوی کتاب، دو راوی را یک نفر و یک راوی را نیز نویسنده دیگر نوشته است.

این خانه پلاک ندارد
در کتاب این خانه پلاک ندارد، زن جوانی را می بینیم که برای کاستن از هزینه های زندگی اش، تصمیم می گیرد با یک همخانه در منزلی سکونت گزیند. اما منزلی که این دو زن برای زندگی انتخاب کرده اند، مکانی مرموز و عجیب است که نشانه های خطر در آن به وضوح مشهود می شود.
افسانه و شراره دو شخصیت زن داستان هستند که در مسیر همخانه شدن، سرنوشتشان به هم گره می خورد. افسانه مهندسی ست آرام و خونسرد و شراره زنی ست جسور و پر جنب و جوش.
قلم نویسندگان این رمان به گونه ای شیوا و پرجاذبه می باشد که در حین مطالعه ی کتاب احساس می کنید در حال تماشای یک فیلم هستید. توصیف صحنه ها و حالات روحی شخصیت های داستان به گونه ای قوی ست که به راحتی تصاویر خیالی پیش چشمانتان شکل خواهد گرفت.
در بخشی از کتاب می خوانیم:
…باد گرمی میزند به صورتم، به شاخههای درهم و برهم درخت چنار و برگهای کوچکتر را میرقصاند. هوا یکمرتبه گرم شده. انگار نه انگار که هنوز نیمه اردیبهشت است و هوا باید بوی بهار بدهد. اگر شهسوار بودم این ساعتها میرفتم در ساحل مینشستم و دور از جنجالهای خانه فقط به صدای دریا گوش میدادم. سیدی صدای شاملو را در دستگاه میگذارم و دکمه پخش را میزنم. چه خوب رباعیات خیام را با شیوه خواندنش معنی میکند! جوری که شنونده راحت از حفظ شود؛ صدای شاملو همراه جهان خیام برود در مسیر گردش خون، پخش شود در همه سلولها. خانه نسرین برام کوچک شده. همه وسیلههام در یک اتاق جا نمیشود. انباریاش را پر کردهام و روی تاقچهها خرت و پرتهام پخش و پلایند. بیچاره صداش درنمیآید. عادت دارد به مهمانداری. همه شمالیها مهمان را عضو خانواده میدانند. بدون مهمان ذهنشان سر و سامان نمیگیرد. همین شد که تصمیم گرفتم آگهی بدهم توی روزنامه و بنویسم به یک خانم جهت همخانه شدن نیازمندم. ترجیحاً حدود سیساله و تحصیلکرده. بعد هم شماره تماس و خلاص. اینجوری نسرین هم یک نفس راحت میکشد. من هم اجارهخانهام نصف میشود. هم خرج خورد و خوراک ماهانه پایین میآید هم زحمت خرید و آشپزی. وقت کافی پیدا میکنم دنبال یک شریک خوب برای کافیشاپ بگردم. یک آدم درست و حسابی که دستش به دهنش برسد. به مشتریهای پولدارم سپردهام دنبال یک سرمایهگذار خوب بگردند…