از رویاهایت به من بگو

0

رمان “از رویاهایت به من بگو” نوشته ی سیدنی شلدون داستانی ست درباره ی دختری جوان که به بیماری ام پی دی مبتلاست بی آن که خودش بداند.

سیدنی شلدون در قالب این داستان زوایای بیماری MPD را به خوبی تشریح کرده و شرایط ناگواری که برای مبتلایان به این بیماری روانی و شخصیتی را به تصویر می کشد.

بیماری MPD نوعی بیماری ناهنجاری هویتی ست که سالیان سال است در سراسر جهان قربانی های خود را در کمال بی دفاعی مورد حمله قرار می دهد.

به واقع این بیماری با تولد چندین شخصیت جدید در ذهن بیمار تبلور پیدا می کند. افرادی که به ناهنجاری و تعدد شخصیت دچار می شوند، بعضی از ساعت ها و روزهای هفته را گم کرده و مثلا روز سه شنبه را به خاطر نمی آورند. واقعیت این است که در آن ساعات و روزهای گم شده شخصیت دیگری بر وجودشان مسلط شده و دیگر اراده ای بر اعمالی که انجام می دهند نخواهند داشت.

از رویاهایت برایم بگو

از رویاهایت برایم بگو

و با وجود تمام مشاهدات و صدماتی که این بیماران از بیماری ناهنجاری و تعدد شخصیت می بینند، هنوز برخی روانپزشکان به طور کلی وجود چنین بیماری را زیر سوال برده و به وجود آن اعتقادی ندارد.

بیشتر پرونده های مبتلایان به این بیماری نمایانگر این است که قربانی در گذشته و به خصوص در دوران کودکی یا نوجوانی حادثه ی بسیار دردناک و غیر قابل تحملی را پشت سر گذاشته است. و شخصیت جدید زمانی متولد می شود که شخص برای کنار آمدن با حادثه ی وحشتناکی که برایش اتفاق افتاده قدرت کافی ایستادگی ندارد.

در رمان از رویاهایت برایم بگو دختر جوانی به نام اشلی پاترسن را می بینیم که بی آن که خودش مطلع باشد و حتی فکرش را بکند به این بیماری مبتلاست. اشلی دو شخصیت جایگزین در خود دارد که وقت و بی وقت زمام را به دست گرفته و او ساعت ها و حتی چند روز را از دست می دهد.

اشلی که تک دختر یک جراح معروف است، در یک شرکت کامپیوتری شغل خوبی دارد. اما با جلو رفتن داستان به چند فقره قتل متهم می شود که مدارک کافی برای اثبات تمامشان وجود دارد.

از رویاهایت برایم بگو

از رویاهایت برایم بگو

 

این در حالی ست که او هیچ چیز از ماجرای قتل ها به یاد ندارد و هیچ یک از قربانیان را نمی شناسد.

با خواندن کتاب متوجه خواهید شد که چطور وکیل تیزهوش او با کمک گرفتن از یک روانپزشک متبحر راز بیماری اشلی را کشف کرده و چگونه با سختی فراوان این بیماری را به هیئت منصفه و قاضی ناباور اثبات می کند. تنها نام بردن از این بیماری به اشلی کمکی نخواهد کرد، وکیل او می باید شکل واقعی MPD را در محضر دادگاه نشان دهد.

در بخشی از کتاب می خوانیم:

… پروژکتور روشن شد. در دفتر کار قاضی گلدبرگ پرده ی نمایش فیلم نمایش شد. دکتر سیلم و دیوید به اشلی نگاه می کردند که بر روی یک صندلی نشسته بود.

بر روی پرده ی نمایش فیلم دکتر سیلم می گفت:

  • او کاملا تحت اختیار است.

دیوید به طرف اشلی رفت و گفت:

  • من می خواهم با تانی حرف بزنم… تانی از تو می خواهم بیرون بیایی صدای مرا می شنوی؟ الیت… می خواهم با هر دوی شما حرف بزنم.

سکوت.

قاضی ویلیامز با چهره ی عصبانی در آن جا نشست و به تماشای فیلم مشعول شد.

دیوید حالا فریاد می زد.

  • بر شما چه گذشته است؟ خیلی ترسیده اید؟ به علت پیش آمدی است که در دادگاه رخ داد، اینطور نیست؟ شنیدید که هیات منصفه چه گفتند؟ اشلی مجرم است. تانی تو می ترسیدی بیرون بیایی، تو یک ترسو هستی، تانی!

قاضی ویلیامز از جا بلند شد و گفت:

  • به اندازه ی کافی از این چیزها شنیده ام، این نمایش آزار دهنده را قبلا دیده ام. وقت شما تمام شد آقای سینگر.

دیوید گفت:

  • صبر کنید، شما…

قاضی ویلیامز گفت تمام شد و بلند شد ک به طرف در برود.

ناگهان صدای یک ترانه ی قدیمی پخش شد.

یک ریال نخ یک ریال سوزن…

قاضی ویلیامز با تعجب برگشت به عکس روی پرده ی نمایش نگاه کرد. صورت اشلی کاملا تغییر کرده و تانی شده بود.

تانی با عصبانیت گفت:

  • در دادگاه آن قدر ترسیده بودم که نتوانستم خارج شوم؟ فکر می کنی بیرون می آیم زیرا شما دتسور می دهید که بیرون بیایم؟ فکر می کنی من چه چیزی هستم. یک اسب تعلیم یافته؟

قاضی ویلیامز آهسته به طرف اتاق برگشت و به فیلم نگاه کرد. قاضی ویلیامز گفت:

  • من به حقه های زشت این نوع اشخاص که خود را مسخره کرده اند خیلی گوش داده ام. من باور ندارم که آن ناهنجاری تعدد شخصیت وجود داشته باشد. چه حماقتی هرگز ندیده ام که…

نگاه می کردند که قیافه ی اشلی دوباره تغییر کرد. به نظر می آمد که در جای خود استراحت می کند…

اشتراک:

نظرات بسته اند