آنتون چخوف و داستان هایش- قسمت سوم

0

در مطالب قبلی به سبک نوشتاری و قهرمان های داستان های چخوف پرداختیم. هر یک از داستان های چخوف خود یک کتاب روانشناختی می توانند باشند، زیرا چخوف به ریزه کاری های شخصیت انسان های مختلفی که در داستان های خود به تصویر کشیده اشراف فوق العاده ای داشته است.
قهرمان رمان “سرگذشت ملال انگیز” دانشمند شایسته ایست و رمان به شکل قهرمان داستان است که درباره ی زندگی خود نوشته است. او زندگیش در خدمت به  دانش گذشته است و در این راه کارهای زیادی انجام داده است، ولی وقتی نتیجه ی کارهایش را در آخر عمر می سنجد احساس ناخرسندی عمیق و افکار نگرانی آوری به او دست می دهد. چون می بیند که زندگی که در پیرامونش جریان داشته او را سرکوب ساخته، بی اعتنایی به دانش و فریب و فشار برایش درددناک و توهین آور بوده و به این جهت سراسر زندگیش به کارهای جزئی جداگانه گذشته و هیچ چیز کلی، به خصوص “ایده ی کلی” الهام بخش در آن ها وجود ندارد. دختری که قهرمان داستان قیم و مربی او بوده، روزی پس از شنیدن گله و شکایت او به او می گوید: “شما تازه حالا دارید چشم می گشایید و به اطراف نگاه می کنید.” خود دختر نیز با تمام نیرو در جست و جوی حقیقت و معنای زندگیست و می خواهد بداند چگونه و در چه راه باید نیروی خود را به کار اندازد. و از قهرمان داستان که یگانه دوست و به جای پدر اوست می پرسد: “چه باید کرد؟”. دانشمند شرمسار و دست و پا گم کرده جواب می دهد: “راستش را بخواهی، خودم هم نمی دانم…”
باری، قهرمان داستان هرچه بیشتر چشم می گشاید سازمان اجتماع و زندگی دوره ی خود را سخت تر محکوم می کند. ولی نویسنده ی داستان خود قهرمان را هم محکوم می سازد. چخوف در یکی از نامه های خود در این باره چنین می نویسد: “اگر این دانشمند دقت بیشتری در تربیت روحی این دختر و همچنین دختر خود و نزدیکانش به کار می برد سرنوشت آن ها اینقدر تاثرآور نمی بود.” بدین سان قهرمان داستان نه فقط محکوم سازنده ی بی اعتنایی نسبت به زندگی انسان هاست، بلکه خود او نیز قربانی بی اعتنایی نسبت به زندگی دیگران است.

اشتراک:

نظرات بسته اند